شماره ٥٥٥: گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري

گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري
من نه حريف رفتنم از در تو به هر دري
تا نکند وفاي تو در دل من تغيري
چشم نمي کنم به خود تا چه رسد به ديگري
خود نبود و گر بود تا به قيامت آزري
بت نکند به نيکوي چون تو بديع پيکري
سرو روان نديده ام جز تو به هيچ کشوري
هم نشنيده ام که زاد از پدري و مادري
گر به کنار آسمان چون تو برآيد اختري
روي بپوشد آفتاب از نظرش به معجري
حاجت گوش و گردنت نيست به زر و زيوري
يا به خضاب و سرمه اي يا به عبير و عنبري
تاب وغا نياورد قوت هيچ صفدري
گر تو بدين مشاهدت حمله بري به لشکري
بسته ام از جهانيان بر دل تنگ من دري
تا نکنم به هيچ کس گوشه چشم خاطري
گر چه تو بهتري و من از همه خلق کمتري
شايد اگر نظر کند محتشمي به چاکري
باک مدار سعديا گر به فدا رود سري
هر که به معظمي رسد ترک دهد محقري