شماره ٥٣٦: مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردي

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردي
به زير پاي هجرانش لگدکوب ستم کردي
قلم بر بي دلان گفتي نخواهم راند و هم راندي
جفا بر عاشقان گفتي نخواهم کرد و هم کردي
بدم گفتي و خرسندم عفاک الله نکو گفتي
سگم خواندي و خشنودم جزاک الله کرم کردي
چه لطفست اين که فرمودي مگر سبق اللسان بودت
چه حرفست اين که آوردي مگر سهوالقلم کردي
عنايت با من اوليتر که تأديب جفا ديدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردي
غنيمت دان اگر روزي به شادي دررسي اي دل
پس از چندين تحمل ها که زير بار غم کردي
شب غم هاي سعدي را مگر هنگام روز آمد
که تاريک و ضعيفش چون چراغ صبحدم کردي