شماره ٥٢٩: سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي

سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي
آخر اي بدعهد سنگين دل چرا برداشتي
نوع تقصيري تواند بود اي سلطان عشق
تا به يک ره سايه لطف از گدا برداشتي
گفته بودي با تو در خواهم کشيدن جام وصل
جرعه اي ناخورده شمشير جفا برداشتي
خاطر از مهر کسان برداشتم از بهر تو
چون تو را گشتم تو خود خاطر ز ما برداشتي
لعل ديدي لاجرم چشم از شبه بردوختي
در پسنديدي و دست از کهربا برداشتي
شمع برکردي چراغت بازنامد در نظر
گل فرا دست آمدت مهر از گيا برداشتي
دوست بردارد به جرمي يا خطايي دل ز دوست
تو خطا کردي که بي جرم و خطا برداشتي
عمرها در زير دامن برد سعدي پاي صبر
سر نديدم کز گريبان وفا برداشتي