شماره ٥٠٧: گرم راحت رساني ور گزايي

گرم راحت رساني ور گزايي
محبت بر محبت مي فزايي
به شمشير از تو بيگانه نگردم
که هست از ديرگه باز آشنايي
همه مرغان خلاص از بند خواهند
من از قيدت نمي خواهم رهايي
عقوبت هرچ از آن دشوارتر نيست
بر آنم صبر هست الا جدايي
اگر بيگانگان تشريف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدايي
منم جانا و جاني بر لب از شوق
بده گر بوسه اي داري بهايي
کساني عيب ما بينند و گويند
که روحاني ندانند از هوايي
جميع پارسايان گو بدانند
که سعدي توبه کرد از پارسايي
چنان از خمر و زمر و ناي و ناقوس
نمي ترسم که از زهد ريايي