شماره ٤٩٢: اي باغ حسن چون تو نهالي نيافته

اي باغ حسن چون تو نهالي نيافته
رخساره زمين چو تو خالي نيافته
تابنده تر ز روي تو ماهي نديده چرخ
خوشتر ز ابروي تو هلالي نيافته
بر دور عارض تو نظر کرده آفتاب
خود را لطافتي و جمالي نيافته
چرخ مشعبد از رخ تو دلفريبتر
در زير هفت پرده خيالي نيافته
خود را به زير چنگل شاهين عشق تو
عنقاي صبر من پر و بالي نيافته
تا کي ز درد عشق تو نالد روان من
روزي به لطف از تو مثالي نيافته
افتاده در زبان خلايق حديث من
با تو به يک حديث مجالي نيافته
زايل شود هر آن چه به کلي کمال يافت
عمرم زوال يافت کمالي نيافته
گلبرگ عيش من به چه اميد بشکفد
از بوستان وصل شمالي نيافته
سعدي هزار جامه به روزي قبا کند
يک مهرباني از تو به سالي نيافته