شماره ٤٨٩: اي رخ چون آينه افروخته

اي رخ چون آينه افروخته
الحذر از آه من سوخته
غيرت سلطان جمالت چو باز
چشم من از هر که جهان دوخته
عقل کهن بار جفا مي کشد
دم به دم از عشق نوآموخته
وه که به يک بار پراکنده شد
آن چه به عمري بشد اندوخته
غم به تولاي تو بخريده ام
جان به تمناي تو بفروخته
در دل سعديست چراغ غمت
مشعله اي تا ابد افروخته