شماره ٤٨١: صيد بيابان عشق چون بخورد تير او

صيد بيابان عشق چون بخورد تير او
سر نتواند کشيد پاي ز زنجير او
گو به سنانم بدوز يا به خدنگم بزن
گر به شکار آمدست دولت نخجير او
گفتم از آسيب عشق روي به عالم نهم
عرصه عالم گرفت حسن جهان گير او
با همه تدبير خويش ما سپر انداختيم
روي به ديوار صبر چشم به تقدير او
چاره مغلوب نيست جز سپر انداختن
چون نتواند که سر درکشد از تير او
کشته معشوق را درد نباشد که خلق
زنده به جانند و ما زنده به تأثير او
او به فغان آمدست زين همه تعجيل ما
اي عجب و ما به جان زين همه تأخير او
در همه گيتي نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نيست پيش تصاوير او
سعدي شيرين زبان اين همه شور از کجا
شاهد ما آيتيست وين همه تفسير او
آتشي از سوز عشق در دل داوود بود
تا به فلک مي رسد بانگ مزامير او