شماره ٤٧٠: اي روي تو راحت دل من

اي روي تو راحت دل من
چشم تو چراغ منزل من
آبيست محبت تو گويي
کآميخته اند با گل من
شادم به تو مرحبا و اهلا
اي بخت سعيد مقبل من
با تو همه برگ ها مهياست
بي تو همه هيچ حاصل من
گويي که نشسته اي شب و روز
هر جا که تويي مقابل من
گفتم که مگر نهان بماند
آنچ از غم توست بر دل من
بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حيات باطل من
هر جا که حکايتي و جمعي
هنگامه توست و محفل من
گر تيغ زند به دست سيمين
تا خون چکد از مفاصل من
کس را به قصاص من مگيريد
کز من بحلست قاتل من