شماره ٤٦٨: چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن

چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن
تيرباران قضا را جز رضا جوشن مکن
هر که ننهادست چون پروانه دل بر سوختن
گو حريف آتشين را طوف پيرامن مکن
جاي پرهيزست در کوي شکرريزان گذشت
يا به ترک دل بگو يا چشم وا روزن مکن
کيست کو بر ما به بيراهي گواهي مي دهد
گو ببين آن روي شهرآرا و عيب من مکن
دوستان هرگز نگردانند روي از مهر دوست
ني معاذالله قياس دوست از دشمن مکن
تا روان دارد روان دارم حديثش بر زبان
سنگ دل گويد که ياد يار سيمين تن مکن
مردن اندر کوي عشق از زندگاني خوشترست
تا نميري دست مهرش کوته از دامن مکن
شاهد آيينه ست و هر کس را که شکلي خوب نيست
گو نگه بسيار در آيينه روشن مکن
سعديا با ساعد سيمين نشايد پنجه کرد
گر چه بازو سخت داري زور با آهن مکن