شماره ٤٦٧: آخر نگهي به سوي ما کن

آخر نگهي به سوي ما کن
دردي به ارادتي دوا کن
بسيار خلاف عهد کردي
آخر به غلط يکي وفا کن
ما را تو به خاطري همه روز
يک روز تو نيز ياد ما کن
اين قاعده خلاف بگذار
وين خوي معاندت رها کن
برخيز و در سراي دربند
بنشين و قباي بسته وا کن
آن را که هلاک مي پسندي
روزي دو به خدمت آشنا کن
چون انس گرفت و مهر پيوست
بازش به فراق مبتلا کن
سعدي چو حريف ناگزيرست
تن درده و چشم در قضا کن
شمشير که مي زند سپر باش
دشنام که مي دهد دعا کن
زيبا نبود شکايت از دوست
زيبا همه روز گو جفا کن