شماره ٤٥٣: سخت به ذوق مي دهد باد ز بوستان نشان

سخت به ذوق مي دهد باد ز بوستان نشان
صبح دميد و روز شد خيز و چراغ وانشان
گر همه خلق را چو من بي دل و مست مي کني
روي به صالحان نما خمر به زاهدان چشان
طايفه اي سماع را عيب کنند و عشق را
زمزمه اي بيار خوش تا بروند ناخوشان
خرقه بگير و مي بده باده بيار و غم ببر
بي خبرست عاقل از لذت عيش بيهشان
سوختگان عشق را دود به سقف مي رود
وقع ندارد اين سخن پيش فسرده آتشان
رقص حلال بايدت سنت اهل معرفت
دنيا زير پاي نه دست به آخرت فشان
تيغ به خفيه مي خورم آه نهفته مي کنم
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان
چند نصيحتم کني کز پي نيکوان مرو
چون نروم که بيخودم شوق همي برد کشان
من نه به وقت خويشتن پير و شکسته بوده ام
موي سپيد مي کند چشم سياه اکدشان
بوي بهشت مي دهد ما به عذاب در گرو
آب حيات مي رود ما تن خويشتن کشان
باد بهار و بوي گل متفقند سعديا
چون تو فصيح بلبلي حيف بود ز خامشان