شماره ٤٣٦: عمرها در پي مقصود به جان گرديديم

عمرها در پي مقصود به جان گرديديم
دوست در خانه و ما گرد جهان گرديديم
خود سراپرده قدرش ز مکان بيرون بود
آن که ما در طلبش جمله مکان گرديديم
همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشيد
روي بنمود چو خفاش نهان گرديديم
گفته بوديم به خوبان که نبايد نگريست
دل ببردند و ضرورت نگران گرديديم
صفت يوسف ناديده بيان مي کردند
با ميان آمد و بي نام و نشان گرديديم
رفته بوديم به خلوت که دگر مي نخوريم
ساقيا باده بده کز سر آن گرديديم
تا همه شهر بيايند و ببينند که ما
پير بوديم و دگرباره جوان گرديديم
سعديا لشکر خوبان به شکار دل ما
گو مياييد که ما صيد فلان گرديديم