شماره ٣٨١: دو هفته مي گذرد کان مه دوهفته نديدم

دو هفته مي گذرد کان مه دوهفته نديدم
به جان رسيدم از آن تا به خدمتش نرسيدم
حريف عهد مودت شکست و من نشکستم
خليل بيخ ارادت بريد و من نبريدم
به کام دشمنم اي دوست عاقبت بنشاندي
به جاي خود که چرا پند دوستان نشنيدم
مرا به هيچ بدادي خلاف شرط محبت
هنوز با همه عيبت به جان و دل بخريدم
به خاک پاي تو گفتم که تا تو دوست گرفتم
ز دوستان مجازي چو دشمنان برميدم
قسم به روي تو گويم از آن زمان که برفتي
که هيچ روي نديدم که روي درنکشيدم
تو را ببينم و خواهم که خاک پاي تو باشم
مرا ببيني و چون باد بگذري که نديدم
ميان خلق نديدي که چون دويدمت از پي
زهي خجالت مردم چرا به سر ندويدم
شکر خوشست وليکن حلاوتش تو نداني
من اين معامله دانم که طعم صبر چشيدم
مرا رواست که دعوي کنم به صدق ارادت
که هيچ در همه عالم به دوست برنگزيدم
بنال مطرب مجلس بگوي گفته سعدي
شراب انس بياور که من نه مرد نبيدم