شماره ٣٦١: ماه چنين کس نديد خوش سخن و کش خرام

ماه چنين کس نديد خوش سخن و کش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قيامت قيام
سرو درآيد ز پاي گر تو بجنبي ز جاي
ماه بيفتد به زير گر تو برآيي به بام
تا دل از آن تو شد ديده فرودوختم
هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام
گوش دلم بر درست تا چه بيايد خبر
چشم اميدم به راه تا که بيارد پيام
دعوت بي شمع را هيچ نباشد فروغ
مجلس بي دوست را هيچ نباشد نظام
در همه عمرم شبي بي خبر از در درآي
تا شب درويش را صبح برآيد به شام
بار غمت مي کشم وز همه عالم خوشم
گر نکند التفات يا نکند احترام
راي خداوند راست حاکم و فرمانرواست
گر بکشد بنده ايم ور بنوازد غلام
اي که ملامت کني عارف ديوانه را
شاهد ما حاضرست گر تو نداني کدام
گو به سلام من آي با همه تندي و جور
وز من بي دل ستان جان به جواب سلام
سعدي اگر طالبي راه رو و رنج بر
يا برسد جان به حلق يا برسد دل به کام