شماره ٣٥٨: زهي سعادت من کم تو آمدي به سلام

زهي سعادت من کم تو آمدي به سلام
خوش آمدي و عليک السلام و الاکرام
قيام خواستمت کرد عقل مي گويد
مکن که شرط ادب نيست پيش سرو قيام
اگر کساد شکر بايدت دهن بگشاي
ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام
تو آفتاب منيري و ديگران انجم
تو روح پاکي و ابناي روزگار اجسام
اگر تو آدميي اعتقاد من اينست
که ديگران همه نقشند بر در حمام
تنک مپوش که اندام هاي سيمينت
درون جامه پديدست چون گلاب از جام
از اتفاق چه خوشتر بود ميان دو دوست
درون پيرهني چون دو مغز يک بادام
سماع اهل دل آواز ناله سعديست
چه جاي زمزمه عندليب و سجع حمام
در اين سماع همه ساقيان شاهدروي
بر اين شراب همه صوفيان دردآشام