شماره ٣١٩: هر که بي دوست مي برد خوابش

هر که بي دوست مي برد خوابش
همچنان صبر هست و پايابش
خواب از آن چشم چشم نتوان داشت
که ز سر برگذشت سيلابش
نه به خود مي رود گرفته عشق
ديگري مي برد به قلابش
چه کند پاي بند مهر کسي
که نبيند جفاي اصحابش
هر که حاجت به درگهي دارد
لازمست احتمال بوابش
ناگزيرست تلخ و شيرينش
خار و خرما و زهر و جلابش
سايرست اين مثل که مستسقي
نکند رود دجله سيرابش
شب هجران دوست ظلمانيست
ور برآيد هزار مهتابش
برود جان مستمند از تن
نرود مهر مهر احبابش
سعديا گوسفند قرباني
به که نالد ز دست قصابش