شماره ٣٠٦: اي پسر دلربا وي قمر دلپذير

اي پسر دلربا وي قمر دلپذير
از همه باشد گريز وز تو نباشد گزير
تا تو مصور شدي در دل يکتاي من
جاي تصور نماند ديگرم اندر ضمير
عيب کنندم که چند در پي خوبان روي
چون نرود بنده وار هر که برندش اسير
بسته زنجير زلف زود نيابد خلاص
دير برآيد به جهد هر که فروشد به قير
چون تو بتي بگذرد سروقد سيم ساق
هر که در او ننگرد مرده بود يا ضرير
گر نبرم ناز دوست کيست که مانند اوست
کبر کند بي خلاف هر که بود بي نظير
قامت زيباي سرو کاين همه وصفش کنند
هست به صورت بلند ليک به معني قصير
هر که طلبکار توست روي نتابد ز تيغ
وان که هوادار توست بازنگردد به تير
بوسه دهم بنده وار بر قدمت ور سرم
در سر اين مي رود بي سر و پايي مگير
سعدي اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامي بزرگ اينت بهايي حقير
گر تو ز ما فارغي زو همه کس بي نياز
ما به تو مستظهريم وز همه عالم فقير