شماره ٣٠٠: يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار

يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار
ترک رضاي خويش کند در رضاي يار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تيغ
بيند خطاي خويش و نبيند خطاي يار
يار از براي نفس گرفتن طريق نيست
ما نفس خويشتن بکشيم از براي يار
ياران شنيده ام که بيابان گرفته اند
بي طاقت از ملامت خلق و جفاي يار
من ره نمي برم مگر آن جا که کوي دوست
من سر نمي نهم مگر آن جا که پاي يار
گفتي هواي باغ در ايام گل خوشست
ما را به در نمي رود از سر هواي يار
بستان بي مشاهده ديدن مجاهدست
ور صد درخت گل بنشاني به جاي يار
اي باد اگر به گلشن روحانيان روي
يار قديم را برساني دعاي يار
ما را از درد عشق تو با کس حديث نيست
هم پيش يار گفته شود ماجراي يار
هر کس ميان جمعي و سعدي و گوشه اي
بيگانه باشد از همه خلق آشناي يار