شماره ٢٦٥: هر که را باغچه اي هست به بستان نرود

هر که را باغچه اي هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستست پريشان نرود
آن که در دامنش آويخته باشد خاري
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
سفر قبله درازست و مجاور با دوست
روي در قبله معني به بيابان نرود
گر بيارند کليد همه درهاي بهشت
جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود
گر سرت مست کند بوي حقيقت روزي
اندرونت به گل و لاله و ريحان نرود
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعي باشد اگر بر سر پيکان نرود
صفت عاشق صادق به درستي آنست
که گرش سر برود از سر پيمان نرود
به نصيحتگر دل شيفته مي بايد گفت
برو اي خواجه که اين درد به درمان نرود
به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود
عشق را عقل نمي خواست که بيند ليکن
هيچ عيار نباشد که به زندان نرود
سعديا گر همه شب شرح غمش خواهي گفت
شب به پايان رود و شرح به پايان نرود