شماره ٢٦٤: هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
يار با يار سفرکرده به تنها نرود
باد آسايش گيتي نزند بر دل ريش
صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود
بر دل آويختگان عرصه عالم تنگست
کان که جايي به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز انديشه يار از دل ديوانه عشق
به تماشاي گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغيلان بروم با تو چنان
به ارادت که يکي بر سر ديبا نرود
با همه رفتن زيباي تذرو اندر باغ
که به شوخي برود پيش تو زيبا نرود
گر تو اي تخت سليمان به سر ما زين دست
رفت خواهي عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ايام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسيد
آري آن جا که تو باشي سخن ما نرود
هر که ما را به نصيحت ز تو مي پيچد روي
گو به شمشير که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشي تو بت يغمايي
تا دل خلقي از اين شهر به يغما نرود
گوهر قيمتي از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دريا نرود
سعديا بار کش و يار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود