شماره ٢٥٩: ناچار هر که صاحب روي نکو بود

ناچار هر که صاحب روي نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمي در او بود
اي گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوي بود گفت و گو بود
نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهي
بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
پاکيزه روي در همه شهري بود وليک
نه چون تو پاکدامن و پاکيزه خو بود
اي گوي حسن برده ز خوبان روزگار
مسکين کسي که در خم چوگان چو گو بود
مويي چنين دريغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
پندارم آن که با تو ندارد تعلقي
نه آدمي که صورتي از سنگ و رو بود
من باري از تو بر نتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآينه در جست و جو بود
بر مي نيايد از دل تنگم نفس تمام
چون ناله کسي که به چاهي فرو بود
سعدي سپاس دار و جفا بين و دم مزن
کز دست نيکوان همه چيزي نکو بود