شماره ٢٥٣: به بوي آن که شبي در حرم بياسايند

به بوي آن که شبي در حرم بياسايند
هزار باديه سهلست اگر بپيمايند
طريق عشق جفا بردنست و جانبازي
دگر چه چاره که با زورمند برنايند
اگر به بام برآيد ستاره پيشاني
چو ماه عيد به انگشت هاش بنمايند
در گريز نبستست ليکن از نظرش
کجا روند اسيران که بند بر پايند
ز خون عزيزترم نيست مايه اي در تن
فداي دست عزيزان اگر بيالايند
مگر به خيل تو با دوستان نپيوندند
مگر به شهر تو بر عاشقان نبخشايند
فداي جان تو گر جان من طمع داري
غلام حلقه به گوش آن کند که فرمايند
هزار سرو خرامان به راستي نرسد
به قامت تو و گر سر بر آسمان سايند
حديث حسن تو و داستان عشق مرا
هزار ليلي و مجنون بر آن نيفزايند
مثال سعدي عودست تا نسوزاني
جماعت از نفسش دم به دم نياسايند