شماره ١٦١: کس اين کند که ز يار و ديار برگردد

کس اين کند که ز يار و ديار برگردد
کند هرآينه چون روزگار برگردد
تنکدلي که نيارد کشيد زحمت گل
ملامتش نکنند ار ز خار برگردد
به جنگ خصم کسي کز حيل فروماند
ضرورتست که بيچاره وار برگردد
به آب تيغ اجل تشنست مرغ دلم
که نيم کشته به خون چند بار برگردد
به زير سنگ حوادث کسي چه چاره کند
جز اين قدر که به پهلو چو مار برگردد
دلم نماند پس اين خون چيست هر ساعت
که در دو ديده ياقوت بار برگردد
گر از ديار به وحشت ملول شد سعدي
گمان مبر که به معني ز يار برگردد