شماره ١٣٤: دلي که ديد که پيرامن خطر مي گشت

دلي که ديد که پيرامن خطر مي گشت
چو شمع زار و چو پروانه در به در مي گشت
هزار گونه غم از چپ و راست دامنگير
هنوز در تک و پوي غمي دگر مي گشت
سرش مدام ز شور شراب عشق خراب
چو مست دايم از آن گرد شور و شر مي گشت
چو بي دلان همه در کار عشق مي آويخت
چو ابلهان همه از راه عقل بر مي گشت
ز بخت بي ره و آيين و پا و سر مي زيست
ز عشق بي دل و آرام و خواب و خور مي گشت
هزار بارش از اين پند بيشتر دادم
که گرد بيهده کم گرد و بيشتر مي گشت
به هر طريق که باشد نصيحتش مکنيد
که او به قول نصيحت کنان بتر مي گشت