شماره ١٣٣: خيال روي توام دوش در نظر مي گشت

خيال روي توام دوش در نظر مي گشت
وجود خسته ام از عشق بي خبر مي گشت
هماي شخص من از آشيان شادي دور
چو مرغ حلق بريده به خاک بر مي گشت
دل ضعيفم از آن کرد آه خون آلود
که در ميانه خونابه جگر مي گشت
چنان غريو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر مي گشت
ز آب ديده من فرش خاک تر مي شد
ز بانگ ناله من گوش چرخ کر مي گشت
قياس کن که دلم را چه تير عشق رسيد
که پيش ناوک هجر تو جان سپر مي گشت
صبور باش و بدين روز دل بنه سعدي
که روز اولم اين روز در نظر مي گشت