شماره ١٣٢: چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي گشت

چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي گشت
ز ابر ديده کنارم به اشک تر مي گشت
ز شور عشق تو در کام جان خسته من
جواب تلخ تو شيرينتر از شکر مي گشت
خوي عذار تو بر خاک تيره مي افتاد
وجود مرده از آن آب جانور مي گشت
اگر مرا به زر و سيم دسترس بودي
ز سيم سينه تو کار من چو زر مي گشت
دل از دريچه فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر مي گشت
ز شوق روي تو اندر سر قلم سودا
فتاد و چون من سودازده به سر مي گشت
ز خاطرم غزلي سوزناک روي نمود
که در دماغ فراغ من اين قدر مي گشت