شماره ١٢٦: نه خود اندر زمين نظير تو نيست

نه خود اندر زمين نظير تو نيست
که قمر چون رخ منير تو نيست
ندهم دل به قد و قامت سرو
که چو بالاي دلپذير تو نيست
در همه شهر اي کمان ابرو
کس ندانم که صيد تير تو نيست
دل مردم دگر کسي نبرد
که دلي نيست کان اسير تو نيست
گر بگيري نظير من چه کنم
گر مرا در جهان نظير تو نيست
ظاهر آنست کان دل چو حديد
درخور صدر چون حرير تو نيست
همه عالم به عشقبازي رفت
نام سعدي که در ضمير تو نيست