شماره ١١٦: گر صبر دل از تو هست و گر نيست

گر صبر دل از تو هست و گر نيست
هم صبر که چاره دگر نيست
اي خواجه به کوي دلستانان
زنهار مرو که ره به در نيست
دانند جهانيان که در عشق
انديشه عقل معتبر نيست
گويند به جانبي دگر رو
وز جانب او عزيزتر نيست
گرد همه بوستان بگشتيم
بر هيچ درخت از اين ثمر نيست
من درخور تو چه تحفه آرم
جانست و بهاي يک نظر نيست
داني که خبر ز عشق دارد
آن کز همه عالمش خبر نيست
سعدي چو اميد وصل باقيست
انديشه جان و بيم سر نيست
پروانه ز عشق بر خطر بود
اکنون که بسوختش خطر نيست