شماره ١١٤: درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست

درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست
گر دردمند عشق بنالد غريب نيست
دانند عاقلان که مجانين عشق را
پرواي قول ناصح و پند اديب نيست
هر کو شراب عشق نخورديست و درد درد
آنست کز حيات جهانش نصيب نيست
در مشک و عود و عنبر و امثال طيبات
خوشتر ز بوي دوست دگر هيچ طيب نيست
صيد از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بميرد عجيب نيست
گر دوست واقفست که بر من چه مي رود
باک از جفاي دشمن و جور رقيب نيست
بگريست چشم دشمن من بر حديث من
فضل از غريب هست و وفا در قريب نيست
ز خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز
کو را خبر ز مشغله عندليب نيست
سعدي ز دست دوست شکايت کجا بري
هم صبر بر حبيب که صبر از حبيب نيست