شماره ٩٦: ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست

ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگير از دوست
به بندگي و صغيري گرت قبول کند
سپاس دار که فضلي بود کبير از دوست
به جاي دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعي بود حقير از دوست
جهان و هر چه در او هست با نعيم بهشت
نه نعمتيست که بازآورد فقير از دوست
نه گر قبول کنندت سپاس داري و بس
که گر هلاک شوي منتي پذير از دوست
مرا که ديده به ديدار دوست برکردم
حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوست
و گر چنان که مصور شود گزير از عشق
کجا روم که نمي باشدم گزير از دوست
به هر طريق که باشد اسير دشمن را
توان خريد و نشايد خريد اسير از دوست
که در ضمير من آيد ز هر که در عالم
که من هنوز نپرداختم ضمير از دوست
تو خود نظير نداري و گر بود به مثل
من آن نيم که بدل گيرم و نظير از دوست
رضاي دوست نگه دار و صبر کن سعدي
که دوستي نبود ناله و نفير از دوست