شماره ٩١: سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست

سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست
که زنده ابدست آدمي که کشته اوست
شراب خورده معني چو در سماع آيد
چه جاي جامه که بر خويشتن بدرد پوست
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خويش بگويد که خصم عربده جوست
حقير تا نشماري تو آب چشم فقير
که قطره قطره باران چون با هم آمد جوست
نمي رود که کمندش همي برد مشتاق
چه جاي پند نصيحت کنان بيهده گوست
چو در ميانه خاک اوفتاده اي بيني
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست
چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد مي کني بکن که نکوست
کدام سرو سهي راست با وجود تو قدر
کدام غاليه را پيش خاک پاي تو بوست
بسي بگفت خداوند عقل و نشنيدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
هزار دشمن اگر بر سرند سعدي را
به دوستي که نگويد بجز حکايت دوست
به آب ديده خونين نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست