شماره ٣٨: چه دل ها بردي اي ساقي به ساق فتنه انگيزت

چه دل ها بردي اي ساقي به ساق فتنه انگيزت
دريغا بوسه چندي بر زنخدان دلاويزت
خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کي
سپر انداخت عقل از دست ناوک هاي خون ريزت
برآميزي و بگريزي و بنمايي و بربايي
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآميزت
لب شيرينت ار شيرين بديدي در سخن گفتن
بر او شکرانه بودي گر بدادي ملک پرويزت
جهان از فتنه و آشوب يک چندي برآسودي
اگر نه روي شهرآشوب و چشم فتنه انگيزت
دگر رغبت کجا ماند کسي را سوي هشياري
چو بيند دست در آغوش مستان سحرخيزت
دمادم درکش اي سعدي شراب صرف و دم درکش
که با مستان مجلس درنگيرد زهد و پرهيزت