شماره ٢٢: من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را

من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را
وين دلاويزي و دلبندي نباشد موي را
روي اگر پنهان کند سنگين دل سيمين بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوي را
اي موافق صورت و معني که تا چشم منست
از تو زيباتر نديدم روي و خوشتر خوي را
گر به سر مي گردم از بيچارگي عيبم مکن
چون تو چوگان مي زني جرمي نباشد گوي را
هر که را وقتي دمي بودست و دردي سوختست
دوست دارد ناله مستان و هاياهوي را
ما ملامت را به جان جوييم در بازار عشق
کنج خلوت پارسايان سلامت جوي را
بوستان را هيچ ديگر در نمي بايد به حسن
بلکه سروي چون تو مي بايد کنار جوي را
اي گل خوش بوي اگر صد قرن بازآيد بهار
مثل من ديگر نبيني بلبل خوشگوي را
سعديا گر بوسه بر دستش نمي ياري نهاد
چاره آن دانم که در پايش بمالي روي را