طوفان اشک

ز گريه، دوش نياسود، چشم تر بي تو
چو شمع، سوختم از شام تا سحر بي تو
شبي بديده من پاي نه، که از غم عشق
بود ز موي تو، روزم سياه تر بي تو
ترحمي، که ز طوفان اشک و آه چو شمع
در آب و آتشم، از پاي تا بسر بي تو
ترا، چو غنچه بود خنده بر دهان بي من
مرا، چو لاله بود داغ بر جگر بي تو
بکش به تيغم، اگر طالع وصالم نيست
که نيست تاب شکيبائيم دگر بي تو
نصيب چشم رهي، جز سرشک درد مباد
دمي ز گريه، برآسوده ام اگر بي تو

ديماه ١٣١٦