کاروان گل

الا اي فروزنده خورشيد من
بهار من و صبح اميد من
دلم روشن از آتشين چهر توست
مرا گرمي از آتش مهر توست
شب از روي، تابنده روز مني
که خورشيد گيتي فروز مني
مرا پيش از اين جان و دل سرد بود
ز بي درديم، سينه پردرد بود
گلستان طبع من افسرده بود
که دل در برم طايري مرده بود
به چشمم جهان رنگ و آبي نداشت
شب عمر من آفتابي نداشت
تو افروختي شمع جان مرا
چو گل تازه کردي خزان مرا
بهار من امسال چون پار نيست
کزين بوستان حاصلم خار نيست
بهار مرا کاروانها گل است
چمن در چمن لاله و سنبل است
نسيمي که آيد از اين بوستان
بود چون هواي دل دوستان
دواي دل بي قرار آورد
که بوي دل آويز يار آورد
بهار من اي تازه گل روي توست
سهي سروم اندام دلجوي توست
بهشتم تويي، نوبهارم تويي
خوشا نوبهارم، که يارم تويي
مي خوش دلي، در اياغ من است
که آن خرمن گل به باغ من است
در اين پرده جز بانگ اميد نيست
در اين حلقه جز عشق جاويد نيست

١٣٢٤