اشک و آه

نه اشکي، تا که ره بندد ز پيش، آن آتشين خو را
نه آهي، تا که از دنبال گيرد، دامن او را
اگر گويم به گل ماند جمال او، خطا باشد
که روي گل ندارد، رنگ و بوي آن گل رو را
نکورويا، چو آن روي نکو، خود را نکو گردان
که خوي نيک بخشد، زيب ديگر روي نيکو را
مرا بود از جهان جمعيتي در کنج آسايش
پريشان کرد حالم، تا پريشان کرد گيسو را
به درمانم چه ميکوشي، و از دارو چه ميگوئي
که با درد تو، دل دشمن بود درمان و دارو را
به راه عشق، از پروانه مسکين نه اي کمتر
بده جان پيش بالايش، اگر ديدي رهي او را

١٣١٣