مرغ اسير

اي تازه گل از عاشق ناشاد بکن ياد
وز آن که ز يادش نروي ياد بکن ياد
زان مرغ اسيري که به کنج قفس از ضعف
بسته است لب از ناله و فرياد بکن ياد
اي بسته ز غوغاي رقيبان ره کويت
از آن که دل اول به رهت داد، بکن ياد
اي برق، که هنگامه باران به تو گرم است
از سوخته آتش بيداد بکن ياد
از چشم اسيري، چو به پاي تو فتد اشک
زان بنده که از چشم تو افتاد بکن ياد
با شمع چو جانبازي پروانه ببيني
زان کشته که در پاي تو جان داد بکن ياد
تا خنده شيرين، نربايد دلت از دست
از تلخي جان کندن فرهاد بکن ياد
سنگي چو به بال تو زند دست حوادث
اي مرغ اسير از دل صياد بکن ياد
يک عمر رهي سوخت به اميد وصالت
يک بار از آن عاشق ناشاد بکن ياد

١٣١٧