در هجو يکي از وزراي شروان شاه

اي ظلم تو مخرب ملک يزيديان
لاف از علي مزن که يزيد دوم تويي
تو منکري که از لب عيسي نفس منم
من آگهم که از خر دجال دم تويي
لاف از هنر ميار که بر مرکب هنر
جاي عنان منم محل پاردم تويي
اندر حرام زادگي از استران دهر
آن ارجل درشت سر نرم سم تويي
قمي و درگزيني و کاشاني وزير
در خواجگي سر آمدگانند گم تويي
اصحاب کهف وار ز ننگ تو زير خاک
خفتند هر سه، رابعهم کلبهم تويي
خاقاني اشتلم به زباني کند چو تيغ
بفکن سپر که بابت اين اشتلم تويي
مي تا خط جام آر به رنگ لب دل جوي
کز سبزه خط سبزه برآورد لب جوي
اکنون که چمن سبز سلب گشت سه لب داشت
يعني لب جام و لب جوي و لب دل جوي
کوهکن در عشق شيرين غيرتي گر داشتي
نقش شيرين را به چشم ديگران نگذاشتي
بود بي غيرت که نقش يار را بر سنگ کند
ور به لوح سينه کندي صورتي پنداشتي