در موعظه

هر که را من به مهر خواندم دوست
چون دگر کس شناخت شد دشمن
چه پي دشمنان شود به خلاف
چه دم دوستان خورد به سخن
خواه با دشمن است سر در جيب
خواه با دوست پاي در دامن
آب و آتش يکي است بر تن مشک
خواه آب آر و خواه آتش زن
از تنش بوي دشمني آيد
چون شود دوست آشناي دو تن
دوست از هر دو تن دو رنگ شود
دل از آن کو دو رنگ شد برکن
دوست کاول شناخت دشمن و دوست
شد چو عالم دو رنگ در هر فن
گه گه از خود هم آيدم غيرت
که بود دوست هم سرا با من
سايه خويش هم نهان خواهم
چون شود سرو دوست سايه فکن
صد هزار است غيرتم بر دوست
آنچه يک غيرت آيدم بر زن