در مرثيه رشيد الدين فرزند خود

پسر داشتم چون بلند آفتابي
ز ناگه به تاري مغاکش سپردم
به درد پسر مادرش چون فروشد
به خاک آن تن دردناکش سپردم
يکي بکر چون دختر نعش بودم
به روشن دلي چون سماکش سپردم
چو دختر سپردم به داماد گفتم
که گنج زر است اين به خاکش سپردم
بماندم من و ماند عبد المجيدي
وديعت به يزدان پاکش سپردم
اگر کس نباشد پناهش به شروان
پناهش بس است آن خداکش سپردم