در شکر انعام رئيس شمس الدين

دي فرد و خفته بخت سوي ارمن آمدم
امروز جفت نعمت بسيار مي روم
ديدم دو بحر، بحر ايادي و بحر آب
من زين دو بحر شاکر آثار مي روم
لب تشنه آمدم به لب بحر شور ليک
سيراب بحر عذب صدف دار مي روم
گر خشک سال بخل جهان را گرفت، من
غرق سحاب جود گهر بار مي روم
يعني ز صبح صادق انعام شمس دين
از شرم سرخ روي و شفق وار مي روم
در گوش گاو خفته ام از امن کز عطاش
با گنج گاو و دولت بيدار مي روم
کاس کرم دهد به من و من ز خرمي
سرمست کاس از دل هشيار مي روم
کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب
من مرغ وار ز آب به پروار مي روم
نزد رئس چون الف کوفي آمدم
چون دال سرفکنده خجل سار مي روم
بر عين غين گشته ز خجلت ز عين مال
چون حرف غين بين که گران بار مي روم
از پيش اين رئيس نکوکار پاک زاد
افکنده سر، چو خائن بدکار مي روم