در هجو رشيد الدين وطواط

اين گربه چشمک اين سگک غوري غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
اين خوک گردنک سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من
شيرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس
اين بوزنينه ريشک پهنانه منظرک
خرگوشک است خنثي زن و مرد در دو وقت
هم حيض و هم زناش، گهي ماده گه نرک
اين پشم سگ که . . . سگش خوانم از صفت
چو . . . سگ برهنگک و سرخ پيکرک
چون يوزک قمي جهد از دم آهوان
با دوستان رود گفتار در برک
گرد غزالکان و گوزنان بزم شاه
فحلي کند چو گور خرک گرد مادرک
گر دست و پاش چون سگک کهف بشکني
هم برنگردد از دمشان اين سبک سرک
بي نام هم کنونش چو بيد سترک خصي
اين بد گهر شکالک و توسن رگ استرک
خاقانيا گله مکن او از سگان کيست
خود صيدکي کند سگک استخوان خورک
سگ عفعفک کند چو بدو نانکي دهي
دم لابگک کند بنشيند پس درک
ميزان حکمتي و تو را بر دل است زخم
زين شوله فعل عقربک شوم نشترک
هم شوله بود کو پس شوال زخم زد
بر تارک مبارک پور طغان يزک