در مرثيه اهل بيت خود

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش
کو ميوه دل باري بر بار نگه دارش
گفتي که به درد دل صبر است طبيب اما
امروز طبيبت شد بيمار نگه دارش
اي صبر توئي دانم پروانه کار دل
دل شيفته پروانه است از نار نگه دارش
اي ديده نه سيل خون فردات به کار آيد
خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زان پيش که بگذارد گلزار نگه دارش
شب بيست و سيم رفته است از چارده ماه ما
شب هاي وداع است اين زنهار نگه دارش
تا عمر دمي مانده است از يار بنگريزد
گر عمر شود گو شو، کو يار نگه دارش
چون شيشه دلي دارم در پاي جهان مفکن
نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش
خار است همه عالم و تو آبله بر چشمي
چون آبله دارد چشم از خار نگه دارش
هان اي دل خاقاني بس خوش نفسي داري
از عمر همين مانده است آثار نگه دارش
شروانت که مار آمد بي رنج رها کردي
تبريز که گنج آمد بي مار نگه دارش
روز عمر آمد به پيشين اي دريغ
کار بر نامد به آئين اي دريغ
سينه چون صبح پسين خواهم دريد
کآفتاب آمد به پيشين اي دريغ
سخت نوميدم ز اميد بهي
درد نوميدي من بين اي دريغ
غصه بي طالعي بين کز فلک
درد هست و نيست تسکين اي دريغ
آب رويم رفت و زير آب چشم
روي چون آب است پرچين اي دريغ
چرخ را جمشيد و افريدون نماند
کز من مسکين کشد کين اي دريغ
آسمان نطع مرادم برفشاند
نه شهش ماند و نه فرزين اي دريغ
صاعقه بربام عمر من گذشت
نه درش ماند و نه پرچين اي دريغ
از دهان دين برآمد آه آه
چون فرو شد ناصر دين اي دريغ
مرغزار جان طلب خاقانيا
کآخور گيتي است سنگين اي دريغ
تا به خط شط ارجيش درنگ است مرا
بحر ارجيش ز طبعم صدف افزود صدف
بحر ارجيش فزود از قدم من آنسانک
برج برجيس ز يونس شرف افزود شرف
صدت في بغداد ظبيا قد الف
صدغه جيم و ذا قد الف
سر بيندازم به دستار از پيش
غاشيه سوداش دارم بر کتف
هل عشقتم نار اصحال الهوي
طارق الدنيا و ذا لا ياتلف
من شدم عاشق بر آن خورشيد روي
کابروان دارد هلال منخسف
لاتلوموني ولوموا نفسکم
انما المعشوق فينا مختلف
کعبه خاقاني اکنون روي است
کعبه را مي زمزم و بت معتکف
باز به ميدان ما فوج بلا بسته صف
پاي فلک در ميان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بي دف و ني در سماع
جبه فشانان شيد تابع قانون دف
جان قديم اشتها مانده همان ناشتا
وين تن حادث غذا معدن آب و علف
چيدم و ديدم تمام آبي و تابي نداشت
ميوه اين چار باغ گوهر اين نه صدف
گفتيم اي خود فروش خود چه متاعي بگو
گر بخري شب چراغ گر بفروشي خزف
بشنو و بوکن اگر گوشي و مغزيت هست
زمزمه لو کشف لخلخه من عرف
رهرو خاقانيا دوري منزل مبين
رو که مدد مي کند همت شاه نجف