در توصيف قلم و دوات خود

دوات من ز برون جدول و درون درياست
نهنگ و آب سياهش عجب بدان ماند
عمود صبح نديدي سواد شام در او
دوات من به دو معني بدان نشان ماند
رواست کو يد بيضاي موسوي است دوات
که خامه نيز به ثعبان درفشان ماند
زبان خامه جوشن در زره بر من
به دور باش سنان فعل و تيرسان ماند
چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات
از آن به خانه زراد خسروان ماند
عنان جيحون در دست طبع خاقاني است
از آن جهت به سمرقند خضرخان ماند
دور دور بدي است خاقاني
هيچ بد فعل نيک ننمايد
نيکي از بد مجوي و راضي باش
که ز نيکان تو را بدي نايد
مبر اي خواجه آب خاقاني
که زوال آب عمر تو ببرد
هرکه برگش دهد شکستن دل
بشکند شاخ عمر و بر نخورد
چون به نيکان کسي بد اندازد
بدش افتد چو نيک درنگرد
رگ چشم حيا کسي که بريد
رگ جان بقاش اجل ببرد
بر عزيزان کسي که خواري کرد
زود گردد ذليل و درگذرد
هرکه آرد به روي نيکان بد
هم نتيجه بديش پي سپرد
نامه مصطفي درد پرويز
جامه جان او پسر بدرد
ز رهنمون بدي نيک ترس خاقاني
که رهنمون چو بد آيد رهت نمونه شود
اگرچه بد به حضور تو نيک فخر آرد
شعار فخر تو از عار باژ گونه شود
ز بد گهر همه نيک تو بد شود ليکن
به قول نيک تو فعل بدش نکو نشود
به رنگ خويش کنندت بدان نبيني آن
که زر به صحبت سيماب سيم گونه شود
وگر چنان که ز سيماب زر سپيد شده است
ببين در آتش تا سرخ رو چونه شود