اين قطعه را در واقعه حبس خويش گفته

بهشت صدرا تا دولت تو در دربست
بر آستان تو درهاي آسمان بگشاد
قريشي هدي از رايت تو کرد شرف
يماني ظفر از تيغ تو گرفت نژاد
به بارگاه تو دامن کشان رسيد انصاف
ز درگه تو گريبان دريده شد بيداد
سپهر مهره بازوي بندگان تو گشت
از آن قبل ز قبول فنا شده است آزاد
سيه سپيد جهان گوئي از دوات تو خاست
که صورت شب و روز آمد آبنوس نهاد
به ياد حضرت تو يوسفان مصر سخن
مدام جام معاني کشند تا بغداد
ز بود بنده و نابود او چه برخيزد
کجا رضاي تو نبود، نبود و بود مباد
رضاي خاطر من چون توئي تواند جست
که آب و دانه سيمرغ جم تواند داد
خدايگان سپهر آستان نکو داند
که در جهان سخن بنده بي نظير افتاد
در آن مبين که ز پشت دروگري زاده است
کجا خليل پيمبر که از دروگر زاد
ز بنده بوي برند آن و اين در اين صنعت
اگرچه موي برند اين و آن در اين بنياد
در آن چه عيب که از سرب بشکند الماس
هنر در آن، که ز الماس بشکند پولاد
بدل من آمدم اندر جهان سنائي را
بدين دليل پدر نام من بديل نهاد
دهان دهر به گوهر چنان بياکندم
که ره نبود نفس را که گويدم فرياد
به باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بيد هر افسرده اي چه اري ياد
ز نخل، ميوه توان چيد چون بيازي دست
ز بيد کرم توان يافت چون بجنبد باد
اگر جهان من از غم کهن شده است رواست
جهان به مدح تو تازه کنم بقاي تو باد
دلي که مدح تو سازد شکسته به که درست
چو جاي گنج سگالي خراب به کاباد