در موعظه

از بدان نيک ترس خاقاني
تا دل و دين تو تبه نکنند
با خدا اعتقاد پاکان دار
تا پليدانت خاک ره نکنند
بر تن دين مدار خال سپيد
تا خط عمر تو سيه نکنند
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت به روي مه نکنند
بده انصاف خود که دينداران
جز بر انصاف تکيه گه نکنند
به گناهي ز مخلصان مازار
کاهل اخلاص خود گنه نکنند
دوستانت خواص به، که عوام
ياد مهر تو مه به مه نکنند
ماه نو را چه نقص اگر گبران
ماه نو بنگرند و خه نکنند
گر چو جمشيد جمع خاصان را
اره بر سر براني اه نکنند
غمز کاره مباش چو خورشيد
تات چون سايه وقف چه نکنند
شوخ روئي مکن که پاک دلان
گه کنند احتمال و گه نکنند
بيش چون نقره بوي دار مباش
تات چون زر اسير گه نکنند
باش يک دل که هرکه يک دل نيست
درجه اش را ز يک به ده نکنند
از دو دل دم مزن که در يک ملک
خطبه شهر بر دو شه نکنند
سر ميفراز تا کله داران
سرت بي مغز چون کله نکنند
به غرض دوستي مکن که خواص
درس والتين پي شره نکنند
با مهان آب زير کاه مباش
تات بي آب تر ز که نکنند
پس نشين از صدور کز کشتي
جز پسين جاي پيشگه نکنند
چون کني دوستي دلير درآي
که جبا را سر سپه نکنند
از خسان همت کسان مطلب
که رخ و فيل کار شه نکنند
با سران گوش راست گير به دست
تا به چشم کژت نگه نکنند