قصيده

دل هاي ما قرارگه درد کرده اند
دار القرار بر دل ما سرد کرده اند
اين صد هزار نرگسه بر سقف اين حصار
رخسار ما چو نرگس نو زرد کرده اند
در پيش آتشي که ز سنگ قضا جهد
جان هاي ما نتيجه گوگرد کرده اند
خورشيد در نقاب عدمد شد ز شرم آنک
رخسار روزگار پر از گرد کرده اند
و آنک پديد خويي خورشيد گم شده
سيمرغ را چو شب پره شب گرد کرده اند
در باغ عهد جاي تماشا نماند از آنک
صد خار را موکل يک ورد کرده اند
دردا که تا سواد خراسان خراب گشت
دلها خراب زلزله درد کرده اند
يارب که ديو مردم اين هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند
از غبن آن جهان که چو آن هشت خلد بود
اي بس دلا که هاويه پرورد کرده اند
گر بود چار شهر خراسان حرم مثال
راهش کنون چو ششدره نرد کرده اند
اصحاب فيل بين که به پيرامن حرم
کردند ترک تاز و نه در خورد کرده اند
هان اي سپاه طير ابابيل زينهار
کاصحاب فيل هرچه توان کرد کرده اند
خاقانيا خزينه گيتي به جو مخر
کز کيمياي عافيتش فرد کرده اند