اين مرثيه را از زبان قرة العين امير رشيد فرزند خود گويد

دلنواز من بيمار شمائيد همه
بهر بيمار نوازي به من آئيد همه
من چو موئي و ز من تا به اجل يک سر موي
به سر موي ز من دور چرائيد همه
من کجايم؟ خبرم نيست که مست خطرم
گر شما نيز نه مستيد کجائيد همه
دور مانديد ز من همچو خزان از نوروز
که خزان رنگم و نوروز لقائيد همه
سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز
به من آئيد که آهوي ختائيد همه
اجلم دنبه نهاد از بره چرخ و شما
همچو آهو بره مشغول چرائيد همه
من مه چارده بودم مه سي روزه شدم
نه شما شمس من و مهر سمائيد همه
گر بسي روز دو شب هم دم ماه آيد مهر
سي شب از من به چه تاويل جدائيد همه
چون مه کاست شب از شب بترم پيش شما
کز سر روز بهي روز بهائيد همه
سرو بالان شمايم سر بالين مرا
تازه داريد به نم، کابر نمائيد همه
من چو گل خون به دهان آمده و تشنه لبم
بر گل تشنه گه ژاله هوائيد همه
از چه سينه به دلو نفس و رشته جان
برکشيد آب که ني کم ز سقائيد همه
همه بيمار پرستان ز غمم سير شدند
آنکه اين غم خورد امروز شمائيد همه
چون سر انگشت قلم گير من از خط بديع
در خط مهر من انگشت نمائيد همه
پدر و مادرم از پاي فتادند ز غم
به شما دست زدم کاهل وفائيد همه
به مني و عرفاتم ز خدا درخواهيد
که هم از کعبه پرستان خدائيد همه
بس جوانم به دعا جان مرا دريابيد
که چو عيسي زبر بام دعائيد همه
آه کامروز تبم تيز و زبان کند شده است
تب ببنديد و زبانم بگشائيد همه
بوي دارو شنوم روي بگردانم ازو
هر زمان شربت نو در مفزائيد همه
تنم از آتش تب سوخته چون عود و ني است
چون ني و عود سر انگشت بخائيد همه
گر همي پير سحرخيز به ني برد تب
ني بجوئيد و بر آن پير گرائيد همه
مگر اين تب به شما طايفه خواهند بريد
کز سر لرزه چو ني بر سر پائيد همه
من چو مخمور ز تب شيفته چشمم چه عجب
گر چو مصروع ز غم شيفته رائيد همه
آمد آن مار اجل هيچ عزيمت دانيد
که بخوانيد و بدان مار فسائيد همه
جان گزايد نفس مار اجل جهد کنيد
کز نفس مار اجل را بگزائيد همه
من چو شيرم به تب مرگ و شما همچو گوزن
بر سر مار اجل پاي بسائيد همه
چون گوزن از پس هر ناله بباريد سرشک
کز سرشک مژه ترياک شفائيد همه
من اسير اجلم هرچه نوا خواهد چرخ
بدهيد ارچه نه چندان بنوائيد همه
ني ني از بند اجل کس به نوا باز نرست
کار کافتاد چه در بند نوائيد همه
مهره جان ز مششدر برهانيد مرا
که شما نيز نه زين بند رهائيد همه
روز خون ريز من آمد ز شبيخون قضا
خون بگرييد که رد خون قضائيد همه
فزع مادر و افغان پدر سود نداشت
بر فغان و فزع هر دو گوائيد همه
چون کليد سخنم در غلق کام شکست
بر در بسته اميد چه پائيد همه
تا چو نوک قلم از درد زبانم سيه است
از فلک خسته شمشير جفائيد همه
چشم بادام من است از رگ خون پسته مثال
به زبان آن رگ خون چند گشائيد همه
خوي به پيشاني و کف در دهنم بس خطر است
به گلاب اين خوي و کف چند زدائيد همه
چون صراحي به فواق آمده خون در دهنم
ز آن شما زهرکش جام بلائيد همه
جان کنم چون به فواق آيم و لرزان چو چراغ
گر چو پروانه بسوزيد سزائيد همه
من چو شمع و گل اگر ميرم و خندم چه عجب
که شما بلبل و پروانه مرائيد همه
جان به فردا نکشد درد سر من بکشيد
به يک امروز ز من سير ميائيد همه
تا دمي ماند ز من نوحه گران بنشانيد
وا رشيداه کنان نوحه سرائيد همه
هم بموئيد و هم از مويه گران درخواهيد
که بجز مويه گر خاص نشائيد همه
بشنوانيد مرا شيون من وز دل سنگ
بشنويد آه رشيد ار شنوائيد همه
اشک داود چو تسبيح بباريد از چشم
خوش بناليد که داود نوائيد همه
خپه گشتم دهن و حلق فرو بسته چو ناي
وز سر ناله شما نيز چو نائيد همه
پيش جان دادن من خود همه سگ جان شده ايد
زان چو سگ در پس زانوي عنائيد همه
چون مرا طوطي جان از قفس کام پريد
نوحه جغد کنيد ار چو همائيد همه
من کنون روزه جاويد گرفتم ز جهان
گر شما در هوس عيد بقائيد همه
وقت نظاره عام است شما نيز مرا
بهر آخر نظر خاص بيائيد همه
الوداع اي دمتان همره آخر دم من
بارک الله چه به آئين رفقائيد همه
الوداع اي دلتان سوخته روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجائيد همه
پيش تابوت من آئيد برون ندبه کنان
در سه دست از دو زبانم بستائيد همه
من گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما
بر سر نعش نظاره چو سهائيد همه
چو نسيج سر تابوت زر اندود رخيد
چون حلي بن تابوت دوتائيد همه