در مدح ابو المظفر شروان شاه اخستان بن منوچهر

صبح خيزان بين قيامت در جهان انگيخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگيخته
صبح پيش از وقتشان عيد از درون برخاسته
مرغ پيش از وجدشان شور از نهان انگيخته
روزه پا اندر رکاب، ايشان به استقبال عيد
دست ها را از رکاب مي عنان انگيخته
بر جهان اين نقره گيران عيد کرده پيش از آنک
صبح عيدي نقره خنگي زير ران انگيخته
چشم ساقي ديده چون زنبور سرخ از جوش خواب
عشقشان غوغاي زنبور از روان انگيخته
ز آن ميي کاتش زند در خوانچه زرين چرخ
خوانچه کرده و آب حيوان در ميان انگيخته
خوانچه هاشان چون خليل از نار گل برخاسته
جرعه هاشان چون مسيح از خاک جان انگيخته
عاريت برده ز کام روزه داران بوي مشک
در لب خم کرده و زخم ضيمران انگيخته
در وداع روزه گلگون مي کشيده تا ز خاک
جرعه چون اشک وداع گلستان انگيخته
کرده سي روزه قضاي عشرت اندر يک صبوح
و آتشي ز آب صبوحي در جهان انگيخته
نکهت جام صبوحي چون دم صبح از تري
عطسه مشکين ز مغز آسمان انگيخته
شاهدان آب دندان آمده در کار آب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگيخته
روي ساقي خوان جان وز چهره و گفتار و لب
هم نمک هم سرکه هم حلوا ز خوان انگيخته
کشتي زرين به کف درياي ياقوتين در او
وز حباب گنبد آسا بادبان انگيخته
آهوي شير افکن ما گاو زرين زير دست
از لب گاوش لعاب لعل سان انگيخته
بحر ديدستي که خيزد گاو عنبر زاي او
گاو بين زو بحر نوشين هر زمان انگيخته
ديده باشي عکس خورشيد آتش انگيز از بلور
از بلورين جام عکس مي همان انگيخته
گريه تلخ صراحي ترک شکر خنده را
خوشترش چون طوطي از خواب گران انگيخته
ما به بوسه بر لب ساقي شده فندق شکن
او فغان زان پسته شکرفشان انگيخته
خورده مي چندان به طاس زر که بر قرطاس سيم
خور طلسم نو به آب زعفران انگيخته
تا گشاده ششدر سي مهره ماه صيام
غلغلي زين هفت رقعه باستان انگيخته
لعبتان چشمها حيران که ما بر تخت نرد
چشمها از لعبتان استخوان انگيخته
رقعه همچون قطب، وز شش چار و دو بر کعبتين
از سه سو پروين و نعش و فرقدان انگيخته
کعبتين بر روي رقعه قرعه شادي شده
از يکي تا شش بر او ابجد نشان انگيخته
چند صف مطرب نشانده آتش انگيز طرب
و آب سحر از زخمه سودا نشان انگيخته
دست موسيقار عيسي دم ز رومي ارغنون
غنهاي اسقف انجيل خوان انگيخته
بربطي چون دايگان و طفل نالان در کنار
طفل را از خواب دست دايگان انگيخته
بربط از بس چوب کز استاد خورده طفل وار
ابجد روحانيان بين از زبان انگيخته
ناي چون شاه حبش، ده ترک خادم پيش و پس
هشت خلد از طبع و نه چشم از ميان انگيخته
چنگ چون بختي پلاسي کرده زانو بند او
وز سر بيني مهارش ساربان انگيخته
بازوي دست رباب از بس که بر رگ خورده نيش
نيش چوبينش ز رگ آب روان انگيخته
دف هلالي بدر شکل و در شکارستان او
از حمل تا ثور و جديش کاروان انگيخته
زخمه گشتاسب در کين سياوش نقش سحر
پيش تخت شاه کيخسرو مکان انگيخته
راوي خاقاني از آهنگ در ديوان سمع
نقش نام بوالمظفر اخستان انگيخته