شماره ٢٥٦: من در طلب يارم ز اغيار نينديشم

من در طلب يارم ز اغيار نينديشم
پايم به سر گنج است از مار نينديشم
صبرم به عيار او هيچ است و دو جو کمتر
من هم جو زرينم کز نار نينديشم
جوجو شدم از عشقش او جو به جو اين داند
او را به جوي زين غم غم خوار نينديشم
گر زان رخ گندم گون اندک نظري يابم
زين جان که جوي ارزد بسيار نينديشم
خاکي دل من خون شد ور خون من انديشد
انديشم از آزارش ز آزار نينديشم
گر هيچ رسد بر دل دندان سگ کويش
تشريف سر دندان هر بار نينديشم
ور جان ز بن دندان در عرض لبش آرم
هم پيش کشي دانم بازار نينديشم
گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد
از شحنه نترسم من وز دار نينديشم
گر با سر تيغ افتد کار سر خاقاني
بر تيغ سر اندازم وز کار نينديشم